رادین رادین ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

من و خاطراتم

تولد رادين

روز  ۲ شنبه  ۱ شهريور ۱۳۸۹ بالاخره  بعد از ۹ ماه انتظار قشنگ و سختي زياد  ساعت ۷ صبح از خونه به مقصد بيمارستان كسري راه افتاديم . سر راه رفتيم دنبال ماماني (مامان خودم) . خيلي جالب بود من هيچ ترس و دلهره اي نداشتم . كلي سرخوش و سرحال راهي بيمارستان شديم. ........ . ¤¤¤ دكتر دير كرده بود و بعد از كلي تاخير ساعت ۱۰ صبح رسيد بيمارستان . دكتره من بود ديگه بايدم تاخير ميداشت قرار بود بيهوشي كامل بدن بهم ولي به خاطر آْلرژيم گفتن نميشه و منو بيحس كردن كه تازه اون موقع ترس ورم داشت. خيلي ترسيدم نه اينكه درد داشته باشم ولي از اينكه ميفهميدم دكي داره الان چي كار ميكنه وحشت ميكردم . كه البته بعدش كلي خدارو شكر كردم كه بيهوش نبودم و تو...
27 دی 1389

آخ جون یه پسر دائی دیگه هه

ندارین قراره من که آقا رادین باشم کلی همبازیهای خوب داشته باشم . اولی آقا امیر علی خان پسر خالمه ( که البته پسر دختر خاله مامانمه ولی از اونجائی که من خاله ندارم به مامانش میگم خاله سمیه  از این به بعد . امیر علی سال ۱۴ بهمن  ۸۹  به دنیا اومده و کلی بزرگه الان . تازگیها هم ۲ تا دندون در آورده و کلی غذاهای خوشمسه میخوره هی هی خوش به حالت آقا . اینم عکسشه یه دوست دیگه هم دارم که هم اسم خودمه آقا رادین دقیقا ۲ شهریور سال ۸۸ به دنیا اومده و از من ۱ سال بزرگتره. هههههههه پسر دوست مامان ُ خاله مینا .اینم آقا رادین:  و اما دومین همبازی من که آخ جونمی من ازش بزرگترم اسمش آقا راستین و ۴۰ روز از من کوچولو تره . هووووووووووووووووورا . پسر د...
27 دی 1389

اولين قهقه گل پسري

  آخ جونميييييييييييييييييييي بالخره پسرك جديه ما هم  در ۴ و نيم  ماهه گي به خنده افتاد   رادينم چند شب پيش يعني شب ۱۵ ديماه ۸۹ وقتي از خونه بابابزرگ اينا ( باباي بابا )بر گشتيم و گذاشتمت زمين كه لباسات رو عوض كنم واسه اولين بار با صداي بلند واسه مامان و بابا كلي خنديد و ما هم از خوشحالي باهات خنديدم و بابا كلي ازت فيلم گرفت مامانم .  ديگه تقريبا داري راه ميافتي و روزي يه بار واسمون ميخندي .  ديشب خونه مامان نسرين بوديم ( مامان  خودم ) دائي اينا هم بودن گرچه راستين خان خواب اومد وخواب رفت ولي تو با پارسا كلي سرت گرم بود و آخرشم  حسابي خنديدي و پشت سرش گريه كردي و زودم خوابيدي . عزيزم ايشالا كه هميشه خوب و خوش باشي و خنده رو ...
27 دی 1389

برفم اومد

بالخره برف آونقدر سنگین شد که من و رادین رو امروز خونه نشینمون کرد.  عوضش خیابونا کلی خوشگل شدن . فعلا ...
27 دی 1389