تولد رادين
روز ۲ شنبه ۱ شهريور ۱۳۸۹
بالاخره بعد از ۹ ماه انتظار قشنگ و سختي زياد ساعت ۷ صبح از خونه به مقصد بيمارستان كسري راه افتاديم . سر راه رفتيم دنبال ماماني (مامان خودم) . خيلي جالب بود من هيچ ترس و دلهره اي نداشتم . كلي سرخوش و سرحال راهي بيمارستان شديم. ........ . ¤¤¤ دكتر دير كرده بود و بعد از كلي تاخير ساعت ۱۰ صبح رسيد بيمارستان . دكتره من بود ديگه بايدم تاخير ميداشت
قرار بود بيهوشي كامل بدن بهم ولي به خاطر آْلرژيم گفتن نميشه و منو بيحس كردن كه تازه اون موقع ترس ورم داشت.
خيلي ترسيدم نه اينكه درد داشته باشم ولي از اينكه ميفهميدم دكي داره الان چي كار ميكنه وحشت ميكردم . كه البته بعدش كلي خدارو شكر كردم كه بيهوش نبودم و تونستم پسرك فسقلي مونو همون موقع ببينم. به محض اينكه به دنبا اومد بعد از اون جيغ بلندي كه سر داد ***********ساعت ۱۰.۲۵ صبح ********** آوردن و من ديدمش .............
قد: ۵۴
وزن : ۳۶۲۰
دور سر : ۳۶
الهی مامان فدای پسر خوش قد و بالاش بشه .
واااااااااااااااااااااااي خداي من خيلي خيلي خيلي لحظه قشنگي بود تا جائي كه تونستم ديدمش . انگار فقط همون لحظه رو داشتم واسه نگاه كردنش. جوجه از همون لحظه با چشماي باز داشت نگاه ميكرد .
بعد از عمل حالم خيلي بد نبود نسبت به اونائي كه بيهوشي داشتن خيلي بهتر بودم .. البته من كلا خيلي طاقتم زياده و صبورم و تحمل درد و دارم...
واسه همينم زود رادين رو دادن بهمون و من رسما رسما شدم مامان . هوررررررررررررررااااااااااااینم اولین عکس از پسری