اولین عید رادین
من همیشه با تاخیر میام. عید ۱۳۹۰
امسال عید پسری سرمون خیلی شلوغ بود. آخه ۲۷ اسفند عروسی دائی هادی بود و از یه طرف عید و از طرف دیگه کارای عروسی نذاشت که به اینجا م یه سری بزنیم.
واسه عروسیت تو و راستین لباسای یه مدل پوشیدید و کلی نمک مجلس بودید . و همه چی خوب و عالی بود و فقط جای بابائی خیلی خالی بود بینمون . میدونم که بود ه مگه میشه تو عروسی هادی نیاد و پسرشو تنها بذاره ، اومد و دید که پسرش یه مرد به تمام معنی شده و دست تنها یه عروسی عالی راه انداخت و جلو همه بازم سربلندش کرد . باید نشون میداد که ... .بابا جات همیشه و همه جا خالیه . کاش انقدر بودنت قشنگ نبود که نبودنت ...... .
عجب عروسی ای شد با این نوشتنم .
فردای عروسی جم و جور کردیم عروس و داماد و راهی مشهد کردیم و خودمونم با مامانی و دائی حامد و دائی افشین اینا رفتیم شمال .
همه فامیل جمع شدن و حسابی خوش گذشت سر فرصت میام و عکسای جدیدتو میذارم رادینم.
مامانی حسابی بزرگ شدی دیگه. بای بای میکنی. رقص یاد گرفتی و از هر کی خوشت بیاد براش بشکن میزنی . هر چی و هر کی رو بخوای با دست بهش میگی بیا. الهی قربون اون دستای کوچولوت برم من. همه کار باهاشون میکنی.
حسابی روروئک سواری یاد گرفتی و هیچی از دستت در امون نیست.
مامان یک ثانیه از جلو چشمت نمیتونه دور بشه که این اخلاقت خیلی وروجکیه و شیطنت از چشمای خوشگلت میباره.
با اسباب بازیات حرف میزنی و از اواسط ماه ۶ هم شروع کردی به نشستن و الان حرفه ای میشینی و با هواپیما و کنترل های خونه بازی میکنی . دیگه نمیشه بدون بستن کمربند روی تاب برقیت بذارم خودتو تاب میدی و میافتی پائین ملوسک شیطون بلا .