رادین رادین ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

من و خاطراتم

آبان 90 و در اومدن دندون نیش

وای که چقدر این دندون پنجمیت سخت دراومد. الان یه ماهه که شدیدا اب دهنت میاد و شکمت بدجوری......  . و به طبع کمردرد مامان شدیدتر شده . ولی بالاخره اون هفته دندون پنجم و امروز دندون ششمت بیرون زدن. هورااااااااااا مبارکهههههههههه از دندون که بگذریم باز باید از شیطونیات بگم که نگم بهتره آخه مامانی نسرین میگه به من رفتی و مثل بچگیای مامان شیطونی. ولی من باورم نمیشه انقدر شیطون بوده باشم .هههههههه چند روزه که سرما خوردی و بهت شربت و قطره میدم و شبا هم بینیت کیپ میشه و مجبورم قطره بریزم که باز بشه و بخوابی. امروز صبح خواب و بیدار بودم که دیدم یه چیزی ریختی رو صورتم. واااااااااااااای خدای من آخه تو چجوری در قطره رو باز کرده بودی من موندم....
23 آبان 1390

تاتی تاتی

رادین ترسو ولی زرنگ مامان بالخره بر ترسش غلبه کرد. ١٥ مهر بود که کم کم با کمک علی خاله بنفشه شروع کرد به قدم برداشتن. ٢ روز اول رو همش چشمش به مامانی بود که همراش باشه و بعد دیگه خودش رفت . درست مثل چهار دست و پا رفتنش که یه دفعه شروع کرد به رفتن و همه رو شوکه کرد.از دوم مرداد چهاردست و پا رفت و بعد از تقریبا ٢ ماهو نیم راه افتاد. دیگه هیچ جا ازدستت در امان نیست. یه جاهایی میری که باید کلی دنبالت بگردم پیدات کنم . نکنه مامانی بیش فعال باشی. آخه اصلا نمیشینی یه جا . همش میری و میای .  کلی میرقصه هی سرشو تکون میده و بعد دست و بدنشو. تازگیها هم که جای خوراکیهاشو پیدا کرده و هر دقیقه میاد سرشون. ..واااااااای کابینتا رو بگو . ظرفا...
25 مهر 1390

تولد یک سالگی

مامانی جونم از اونجائی که تولدت مصادف شده بود با شب ٢٣ مه رمضون نتونستم برات مراسمتولد  بگیرم . ایشالا سال دیگه یه تولد جبرانی و خیلی خوشگل داریم که بتونی توش شمعاتم فوت کنی . ولی از اونجائی که خواستیم ککه یادگاری از اولین تولدت داشته باشی خودم برات یه کیک کوچولو پختم و چند تا عکس با هم انداختیم . من و تو و بابا نادر. چندتا هم مهمون سر زده داشتی مامانی  که تولدت رو تبریک گفتن. مامان نسرین و دایی حامد. بابا بزرگ و مامان بزرگت و عمه پرستو اینا.  این عکس رو صبح روز ١ شهریور دقیقا ساعت ١٠.٢٥ دقیقه صبح ازت گرفتم.تازه از خواب بیدار شدی و پفک شدی . یه ساله شدنت مبارک گل قشنگ زندگی     &n...
17 شهريور 1390

جشن دندونی 9 تیر 90

قرار بود از جشن دنودونیت که ٩ تیر ٩٠ برگذار شد عکس بذارم که الان تونستم بیام. البته الان که ١٨ مرداده ، ٢ تا دندون پائین داری و دندون سوم هم از بالا در حال در اومدن هست گیفت ها آش دندونی کیک دندون ...
19 مرداد 1390

بازم شمال تیر 90

یه بار دیگه واسه دومین بار رفتیم دریا. ولی این دفعه واقعا دریا بود . رادین  حسابی آب بازی کرد و دریا رو با تمام وجودش حس کرد. اینم عکسش  هههههههههه    اینم پسر چایی خور مامان از ذوق خوردن چائی من در پوستش نمی گنجه.                 پسرم حسابی حفظ  آبرو کرد و اذیت الکی نکرد گرچه داشت دندون کوچولوش در میومد. انقدر دو س داره دورش شلوغ باشه که فقط شبا موقع خواب یاد درد دندونش می افتاد و منم که اصلا منتظر در اومدن دندونش نبودم وقتی برگشتیم کرج و خواستم بهش آب بدم دیدم یه تقه کوچولو به لیوان خورد . واااااااااااااای یعنی میشه بعد از این...
4 تير 1390

اولین کلمه رادین: مماممما بود هوراااااااااااااااااااااااااااااا

کلی ذوق زده ام همه بچه ها میگن اول بابا رو یاد میگیرن ولی تو اولین کلمه ای که یاد گرفتی مممامممما بود ناز مامان الان هر کی رو میخوای صدا کنی و دوسش داری بهش میگی مماممما . مثلا دائی هادی هم مامانه بابا رو هم  یاد گرفتی ولی تو گفتنش تنبلی میکنی . بابا نادر فکر میکنه که من بهت یاد ندادم اول بگی بابا .هههههههههههههههه ولی اشکال نداره این به دوس داشتن بابا در . آخه اونو از من بیشتر دوس داری و تا بابا هست با مامان کاری نداری قربون پسر بابائیم برم. جمعه مهمونی سیسمونی آراد بود پسر عمه لیلا که تا ماه دیگه خدا بخواد به دنیا میاد . لبته رادین مامان حسابی قبل از اینکه کسی بیاد و سیسمونی ببینه از خجالت همه اسباب بازیها و مخصوصا هزار پا...
24 خرداد 1390

اولین عید رادین

من همیشه با تاخیر میام.       عید ۱۳۹۰ امسال عید پسری سرمون خیلی شلوغ بود. آخه ۲۷ اسفند عروسی دائی هادی بود   و از یه طرف عید و از طرف دیگه کارای عروسی نذاشت که به اینجا م یه سری بزنیم.   واسه عروسیت تو و راستین لباسای یه مدل پوشیدید و کلی نمک مجلس بودید . و همه چی خوب و عالی بود و فقط جای بابائی  خیلی خالی بود بینمون . میدونم که بود ه مگه میشه تو عروسی هادی نیاد و پسرشو تنها بذاره ، اومد و دید که پسرش یه مرد به تمام معنی شده و دست تنها یه عروسی عالی راه انداخت و جلو همه بازم سربلندش کرد . باید نشون میداد که ... .بابا جات همیشه و همه جا خالیه . کاش انقدر بودنت قشنگ نبود که نبودن...
28 فروردين 1390

اولین برگ از دفتر خاطرات فسقلي مامان و بابا

            زمان طولانی میشود برای کسانی که غصه دارند کوتاه میشود برای کسانی که شاد هستند دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند زود میگذرد برای کسانی که عجله دارند ز ابدی می شود برای کسانی که  عاشق باشند                                                                                                                                  خ يلي وقت بود ميخواستم واسه فسقلي نازم هکه یه روزی قراره بیاد يه  دفتر چه خاطرات بسازم .  مینویسم تا یادت نره که من و  بابائی چه روزائی رو پشت سر گذاشتیم و به اینجائی که میبینی رسیدم گلم.دارم روزای خیلی سختی رو میگذرونم بعد از ر...
27 دی 1389

دلم تنگ شده بابا

                                                                خداوندا !   مگر نه‌اينکه من نيز چون تو تنهايم    پس مرا  درياب   و به سوي خويش بازگردان ،   دستان مهربانت را بگشا       که سخت نيازمند آرامش آغوشت هستم                                                                            ...
27 دی 1389